تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

خانمی مقداری پول برداشت تا پسرش را به سینما ببرد. پسرک هیجان زده بود و مدام از مادرش می پرسید، چقدر طول می کشد تا به سینما برسند.

 

زن پشت چراغ قرمز توقف کرد، گدایی را دید که در پیاده رو نشسته بود. آوایی به او گفت: تمام پول ات را به او بده.

 

زن با آوا بحث کرد. به پسرش قول داده بود او را به سینما ببرد. آوا پافشاری کرد: همه پولت را بده.

 

زن گفت می توانم نصف پولم را بدهم، و بیرون منتظر بمانم تا پسرم تنها به سینما برود.

 

اما آوا حاضر به بحث نبود: همه پولت را بده!

 

زن فرصت نداشت همه چیز را برای پسرش توضیح بدهد. اتومبیل را متوقف کرد و تمام پولش را به گدا داد.

 

گدا گفت: خدا وجود دارد، و شما این را به من ثابت کردید. امروز روز تولدم است. غمگین بودم، و شرمنده از گدایی. بنابراین تصمیم گرفتم گدایی نکنم. با خود گفتم: اگر خدا وجود دارد، هدیه ای به من می دهد.

 

پائولو کوئلیو

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

آشنا |   1395/01/11 00:44:33   |
7     0
خدایا…

وقتی تو از جنس بی نهایتی،
پس من چگونه محدود شوم در خود و دنیای خود؟
من با تو معنا می یابم و تو امید میبخشی به ناامیدی های من
و من چنان در این دریای بیکران رحمتت غرق میشوم که تمام ناممکن ها برایم ممکن میشوند
و تمام قفلها کلید
و تمام آشوبها،آرامش.

خدایا…
دنیای محدودم را با حضور خودت وسعت ببخش
تا بدانم وقتی پا به پای تو قدم بردارم
به آرامشی خواهم رسید که دیگر بیقراریها سهمِ روزهایم نمیشود،
و من میمانم و خدایی که بودنش حالِ دلم را خوبِ خوب میکند …
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
سادات حسینی |   1395/01/11 00:49:54   |
8     0
داستانی از لطف خدا به بنده

در روایت دارد که در زمان حضرت داوود نبى (علیه السلام) جوانى به ایشان سخت ارادتمند و علاقه شدید داشت، هر روز متصل خدمت داوود مى رسید که زبور مى خواند.
این جوان چنان مبهوت مى گردید که عقب هیچ کارى نمى رفت. خلاصه یک روز ملک الموت به دیدن داوود آمد، در ضمن ملاقات داوود، نظر تندى هم به جوان کرد.
داوود (علیه السلام) پرسید: مثل اینکه نظر خاصى به رفیق ما کردى؟
گفت: بله هفته دیگر چنین روزى وعده من و این جوان است داوود (علیه السلام) پرسید: حتمى است؟
عزرائیل گفت: بله یک هفته به عمر این جوان بیشتر نمانده است. گفت و رفت. داوود از بس این جوان را براى خدا دوست داشت، خیلى متاثر شد. از او دلجوئى کرد. ضمن گفتگو با جوان پرسید: آیا ازدواج کرده اى؟ گفت: نه.
داوود با خود گفت: این جوان یک هفته دیگر به عمرش نمانده، زن هم نگرفته. به فکر افتاد که همسرى برایش پیدا کند تا اقلا این یک هفته لذتى از دنیا و زن بگیرد. به یک نفر از بنى اسرائیل که با اخلاص و محبت بود، پیشنهاد کرد دخترت را امشب براى خدا به این جوان صالح تزویج کن. او فورا اطاعت کرده. آن مرد شریف دخترش را دید و دختر هم تسلیم شد. وسائلى فراهم کرد و همان شب مجلس عروسى برپا شد. روزها هم مى آمد خدمت جناب داوود تا روز هفتم. روزى که داوود منتظر بود که خبر مرگ جوان را بیاورند و داوود براى تشیعش حاضر شود دید خبرى نشد.
خود جوان آمد، داوود چیزى نگفت. اجمالا پس از گذشتن یک هفته ملک را مى بیند از او مى پرسد چطور شد جوان نمرد، گفت: مرگش رسیده بود، لکن شما و پدر دختر و خود دختر کارى کردید که رحم خدا را متوجه او کردید محبت هایى کردید که حب الهى را بحرکت آوردید، چون چنین کردید ندا رسید ما از شما اولى هستىم، به این جوان محبت و رحم کنید، لذا بر عمرش افزود.
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
رویـــا اسماعیلی |   1395/01/14 17:18:04   |
7     0
گذشت، بار سنگین دشمنی و کینه توزی را از دوش شما برمیدارد و فضای ذهن تان را برای اندیشه های مثبت و سازنده، پاک و روشن میسازد؛ وین دایر
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
فرزاد توان |   1395/01/17 00:28:43   |
7     0
آوا یا ندای درون صدایی که نمیشه نسبت به آن بی تفاوت ماند
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
مهدیه آقاباقری |   1395/01/18 19:40:30   |
5     0
»دخترم مگر تو لباس نو نداشتى ، چرا آن را نپوشیدى ؟ فرمودند: اى پدر! آن را به سائلى صدقه دادم .» مکالمه حضرت رسول و بی بی دو عالم در شب عروسیشان.
منبع: سایت بشیران
"مهدیه آقاباقری، عضوی از تیم متفکران نوین مالی"

 پاسخ 
دیدگاه کاربران
نوشین دینیاریان |   1395/04/02 01:46:17   |
7     0
حیفم اومد این خاطره از هنرمند بی نظیر و عاشق کشورمون مرحوم حسین پناهی نزارم . روحش شاد
اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی می گوید.
«یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن. گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم: آره. گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت. من فقط دوستش داشتم.»
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics